اسوهء طائران فردوس و نماد ساحران دوزخ(زن، مغناطيس عشق(برگرفته ازکتاب زن طائرفردوس یاساحردوزخ)) |
پنجشنبه، 11 دي ماه، 1348 |
در گسترهء جهان ملك و عرصهء عالم ناسوت، وجود زن، تصوير پرجاذبهء عشق است كهبه صراحت «اِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالي' جَعَلَ الشَّهْوَةَ عَشْرَةَ أَجْز'اءٍ تِسْعَةٌ مِنْها فِي النِّساءِ وَ و'احِدَة ٌفِي الرِّجالِ؛ به درستي كه خداوند تبارك و تعالي شهوت را ده جزء قرار داد كه نُه جزء آندر زنان و يك جزء آن در مردان است» همچون مغناطيس قوي، وجود آهنگونهء مرد راجذب جلوهء فريباي خويش كرده و تسليم تمنيات عطشناك شهواني و خواستههايسيريناپذير ملكي مينمايد؛ خواهشهايي كه به بيان مولاي متقيان، علي(ع) جز تمناي زر وزيور دنيايي و ظهور فساد و تباهي نميباشد: «اِنَّ النِّساءَ هَمُّهُنَّ زينَةُ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَالفَسادُفيها؛ همانا همت زنان، زينت زندگاني دنيا و فساد در آن است».
در اين ميان، وظيفهء محافظت از زن در برابر آمال غفلتزا و آرزوهاي نفساني، بهاشارت (اَلرِّجالُ قَوّ'امُونَ عَلَي النِّساءِ) بر عهدهء مرد نهاده شده است؛ چه اينكه روحبصيرت و آگاهي به دلالت (عَلَّمَ ا'دَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها) بر وجود مرد دميده شده و به تصريحعلوي «عُقُولُ النِّساءِ في جَمالِهِنَّ وَ جَمالُ الرِّجالِ في عُقُولِهِمْ» مرد مظهر عقل و انديشه در جهانميباشد. بنابراين، چنانچه در مقابل تمنيات ملكي زن استقامت نورزد و بسان برادههايآهن، بياختيار تسليم جاذبهء اين معشوقهء ظاهري و اسير شهوات حيواني او شود، از آسمانطهارت و نورانيت بر ارض جهالت و ظلمت تنزل نموده و در پس ساحر دوزخ به اسفلتاريك كثرات هبوط مينمايد.
اما اگر در برابر خواهشهاي نفساني زن، طريق بردباري و شكيبايي را در پيش بگيرد،همچون وزنهء فولادين، استوار و مستحكم، وجود پرجاذبهء زن را به سوي خود جذبنموده و او را در حريم ايمان و مأمن ولايياش، از ظلمت نفسانيت حفظ كرده و در پرتوعشقي پاك، وجودش را به فرشتهاي آسماني تبديل مينمايد. آنگاه نهاد آسماني ومغناطيس روحاني چنين زني به عنوان طائر فردوس براق تيزرو عروج مرد به فراخنايفردوس برين خواهد بود.
چنان كه يوسف صديق(ع) در برابر تمنيات نفساني زليخا، صبر و بردباري را طريقهء خويش ساخت؛ صبر و استقامتي كه به تصريح (لَوْلا' أَنْ رَأي' بُرْهانَ رَبِّهِ) نتيجهء تأييداتربوبي و ثمرهء اتصال و پيوند به شجرهء طيبهء نبوت ميباشد و به موجب آن، هم زليخا درنهايت به زينت طهارت آراسته شد و قلب سرشار از اشتياق او از گذرگاه عشق ظلماني بهگلشن عطرآگين عشق نوراني رفعت يافت، و هم يوسف(ع) توسط او، مناهج طهارت وتعالي را پيمود، و به سيرت زيباي بهشتي و جمال دلرباي ملكوتي نايل گرديد.
در گسترهء تاريخ رسولان الهي، والاترين جلوهء محبت و بارزترين نماد عشق نوراني،حضرت عيسي مسيح(ع) ميباشد كه چون بدر كامل، آسمان انسانيت را به عشق و حبّنوراني مزين ساخت، در حالي كه جوهرهء روح قدسي و عشق الهي را از كوثر مطهرمادرش، مريم عذرا(س) به ارث برده بود؛ زن فرشتهسيرتي كه به تأييدات ربوبي، مراتب(أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً) را طي نموده و تحت تكفل ربّاني زكرياي نبي(ع) از رزق بهشتي وجذبهء معنوي عشق چشيد و در حريم محافظت و محبت آن پيامبر الهي، نهال وجودش بهثمر نشست و يگانه مولود روحاني، به نويد ملائكةاللّه بر صحيفهء هستي نقش بسته،رخسارهء كلمةالله، عطرافشان عشق در فضاي بهشت مقربين گرديد كه:
(اِذْ قالَتِ الْمَلا'ئِكَةُ يا مَرْيَمُ اِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهاً فِيالدُّنْيا وَالا'خِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ)؛ «هنگامي كه ملائكه گفتند: اي مريم! به درستي كه خداوندبشارت ميدهد تو را به كلمهاي از خود، اسمش مسيح، عيسي پسر مريم، صاحب وجاهتو منزلت در دنيا و آخرت و از مقربين است».
در دو سوي اين سمبل عشق و شاخص حبّ نوراني، حضرت عيسي روحالله(ع)، دومصداق آشكار و نمونهء بارز كمال انساني تلالؤيي ويژه دارد: در يك سو، سرگذشت آدمصفيالله(ع) به عنوان نخستين الگوي عبرتآميز در مسير كمال بشري قرار گرفته و درسوي ديگر، زندگاني مملو از عشق و طراوت قدسي محمد حبيبالله(ص) به عنوانكاملترين اسوهء حركت معنوي جلوهگر شده است.
سرسلسلهء انبيا، آدم صفيالله(ع) كه مفتخر به تشريف آسماني (اِنَّ مَثَلَ عيسي' عِنْدِ اللّهِكَمَثَلِ ا'دَمَ) گرديده، ميبايست بر تمثال جميل رحيمي و مظهر نور فاطمي، امةالله(س)،عارفانه بنگرد و با قدم عشق نوراني به سوي اين مرآت جمال قدس ربوبي گام بردارد ودر آيينهء تمامنماي وجود او، خود را به زيور كمال و جمال بينهايت آراسته نمايد؛ اما بهسبب غفلت از معارف ولايي، خود و زوجهاش را به آلايش (ماءٍ مَهينٍ) آلوده ساخت ودر كنار خويش مولودي ظاهربين و بينصيب از معارف رحماني چون قابيل را به وجودآورد، و در نتيجه، محروم از رياض نعيم ربوبي بر محنتسراي ناسوتي هبوط كرده، دردوزخ جانسوز كثرات گرفتار آمدند.
اما خاتم انبيا، محمد مصطفي(ص) كه برخوردار از نويد عيسوي (وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍيَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ) ميباشد، به جهت توجه ولايي و محافظت رحماني نسبت بهوجود رحيمي فاطمهء زهرا(س)، اين گوهر دردانهء هستي را جلا و صفايي مضاعف بخشيدهو به سبب عشق به جمال ملكوتي فاطمه، كه خود ميفرمود: «هر زمان اشتياق به رايحهء بهشت در من پديد آيد، فاطمه را ميبوسم»، ديدهء قلب مباركش، ژرفاي حقايق قرآني رادر مرآت تمامنماي زهرهء اطهر، فاطمهء زهرا(س) به رويت مينشست و اين طائر فردوسبرين را به بيان قدسي «وَ لَوْلا' فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما» يگانه هدف خلقت و والاترين مظهرعشق پاك معرفي كرده، شجرهء طيبهء وجود خويش را با ترنم «أُمِّ أَبيها» بر اين جوهرهء عشق استوار ميدانست.
شايان ذكر است، انسان، كاملترين تجلي الهي و آيت كبراي رحماني است كه بهصراحت قرآني (فَاءِنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تَر'ابٍ) از خاك زمين خلق شده و نسخهء كامل جهانهستي است كه به دو دست جلال و جمال ربوبي، از آميخته شدن آب و خاكي پاك ومقدس صورت يافته؛ (اَلَّذي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْاءِنْسانِ مِنْ طينٍ)؛ «خداييكه هر چيز را به نيكوترين وجه آفريد و خلقت انسان را از گل آغاز نمود»؛ چنان كه درداستان پررمز و راز خلقت، خميرمايهء مبارك آدم(ع) از آب و خاك روي زمين سرشته شدكه: «اِنَّما سُمِّيَ ا'دَمُ، ا'دَمَ لِأَنَّهُ خُلِقَ مِنْ أَديمِ الْأَرْضِ؛ همانا آدم، آدم ناميده شد، زيرا از رويزمين آفريده شد».
و نور قدس فاطمي از نهانخانهء عرش الهي بر نهاد مطهر او تابيدن گرفت كه به بيانروايي «فَلَمّا خَلَقَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ا'دَمَ، عُرِضَتْ عَلي' ا'دَمَ؛ آنگاه كه خداوند بزرگ مرتبه آدم راآفريد، [فاطمه ] بر آدم عرضه شد»، جوهرهء عشق رحيمي در ضمير مصفايش به وديعتسپرده شد تا به هدايت (أَلَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ و'احِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها) از درون منوّرآدم(ع) پديدار شود.
و به بيان ديگر، وليدهء علمالاسماء، آدم صفيالله(ع)، مظهر عقل الهي است و حوا،امةالله(س)، مظهر عشق رحيمي ميباشد كه از باطن آدم(ع) به ظهور رسيد، تا ستارهء شبافروز هدايتش در ظلمتسراي عالم ملك شده، جذبهء آسمانياش، براق راهوار او بهسوي جايگاه رفيع خليفةاللهي و مقام كمال و جمال مطلق گردد؛ چه اينكه عروج و تعاليمرد، به عنوان مظهر جلال رحماني و جلوهء عقل الهي، به دلالت روايي «اَلْعَقْلُ رَقِيٌّ اِلي'عِلِّيّينَ» به سوي فردوس لقا ميباشد و در اين سير معنوي، براق تيزرو و مركبآسمانياش، به اشارت نبوي «الشَّوقُ مَرْكَبِي»، جاذبهء صورت و سيرت اين جلوهء جمالرحيمي و جذبهء شوقانگيز عشق است.
در تمثيل، وجود زن، بسان تودهء رقيق و بيدود مواد مذاب در ژرفاي زمين است كه بهواسطهء ظهور در ظلمتكده ملك و آميختگي با خار و خاشاك سطح زمين به تيرگي گراييده،وجود شفاف و مطهرش، دودآلود ميگردد. از اينرو، به هدايت «انَّ الْمَرْأَةَ خُلِقَتْ مِنَ الرَّجُلِوَ اِنَّما هِمَّتُها فِي الرِّجالِ فَأَحِبُّوا نِسائَكُمْ؛ به درستيكه زن از مرد خلق شد و همانا همتش درمردان است، پس زنانتان را دوست بداريد» سزاوار است همواره مرد، با نفحهء رحماني ونسيم حياتبخش عشق روحاني، در شعلهء تيرهگون وجود زن بدمد و پيوسته بر شعلههاياو بيفزايد تا از يك سو، زن را از آلودگي به كثرات پاك نموده و شعلهء وجودش را در عالمملك، به نور قدس فاطمي مبدل سازد و از سوي ديگر، خار و خاشاك شرك را به واسطهءحرارت سوزندهء چنين عشق پاكي از زمين وجود خويش زدوده و در پرتو انوارعالمافروزش، راه تكامل و تعالي را بپيمايد.
اما چنانچه مرد، به جاي دميدن نسيم روحنواز عشق، او را در غفلت كثرات و تيرگيتمنيات رها كند و به آلايش نفساني (ماءٍ مَهينٍ) دچار سازد، نه تنها از فروغ جهانتاب اوكاسته و شعلهء وجودش را به خاموشي ميكشاند، بلكه خود را نيز در بيابان تفتيدهء دنيا بهتباهي كشانده و چراغ هدايتگر عقل الهياش را به خاموشي گرفتار مينمايد كه: «مَنْاسْتَمْتَعَ بِالنِّسا´ءِ فَسَدَ عَقْلُهُ؛ كسي كه از زنان كامجويي نمايد، عقلش تباه ميگردد».
نغمهء «بِالرِّجالِ تُحْيَا النِّساءُ» بيانگر اين معناست كه حيات زن توسط مرد حاصلميگردد؛ زندگاني و حياتي كه به بيان «لا'حَياةَ اِلاّ' بِالدِّينِ» چون نسيم روحبخش بهشتي ازگلشن باطراوت دين برميخيزد و بر قلوب شيفتهء محبت وزيدن ميگيرد و به صراحتروايي «اَلدّينُ هُوَ الْحُبُّ وَ الحُبُّ هُوَ الدّينُ» جز حقيقت حب و عشق خالصانه نميباشد.
القاي چنين عشقي به زنان بر عهدهء مرد نهاده شده؛ چرا كه وجود زن جلوهء لطيفقدسي و ريحانهء دلنواز بهشتي است كه كوچكترين بيمهري و بيتوجهي مرد به او،موجبات رنجش باطني و رويگرداني قلبياش را فراهم ميآورد و به تصريح «كُلُّ نِسائِكُمْ اِماءُ اللّهِ» كنيز زيباروي الهي و جمال پردهنشين رحيمي است كه كمترين بيمحبتي وبيصداقتي نسبت به او، حجاب شرك را بر رخسارهء آسمانياش ميافكند و غفلت مرد درصيانت عاشقانه از او، سبب آلودگي اين گوهر درخشان صدف غيب ميگردد؛ چنان كهرسولاكرم(ص) مرد را از بيتوجهي و بيمحبتي به زن برحذر داشته و اهميت عشقصادقانه و رفتار عارفانه نسبت به او را اينگونه تبيين فرموده است: «برادرم جبرئيل، مراخبر داد و پيوسته سفارش زنان را نمود، تا حدي كه گمان كردم براي شوهر جايز نيست كهبه زنش اف بگويد».
مأواي ولايي مرد مومن، بسان «كورهء بلورسازي» است كه به سبب بهرهمندي ازشعلههاي سوزنده و بيدود، در آن به ساختن ظروف بلورين زيبا مبادرت ميورزد. و خودنيز بسان ابراهيم خليل(ع) به واسطة معارف رحماني، در شعلههاي عشق روحاني، ازهرگونه آلايش كفر و شرك مبرا گرديده، به منزلت فنا از كثرات ملكي و بقا به وحدتربوبي نايل ميشود و ثمرات شفاف بلورين همچون اسماعيل(ع) را به بار مينشاند.
و اينگونه، مأواي سرشار از صداقت و محبت، و مشحون از معارف و اذكار رحمانيمومن صاحبدل، جنةالماواي نفحات حبّ نوراني و دارالسلام صيانت معنوي زن ازآلودگي شهوات حيواني ميباشد و در دامان تطهيرشدهء چنين زن خوشسيرتي، فرزندانروشنضميري تربيت ميشوند كه قلب مصفايشان جام جهاننماي عشق غيبي گشته، نورقدس رحيمي در آن جلوه مييابد. در پرتو ذكر عارفانه و تسبيح عاشقانه به ربّ است كهدر چنين خانههايي، هيچگونه غفلت نفساني و تيرگي شيطاني راه ندارد كه (في بُيُوتٍ أَذِنَاللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَالْا´صالِ)؛ «در خانههايي كه خداوندرخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح او گويند».
اما حريم مرد غافل و بينصيب از معارف الهي، همانند «كورهء سفالگري» است كهچون ظروف گلي را در معرض حرارت كوره قرار دهند، سفالهاي گوناگون مكدر را نتيجهميبخشد. و بدين ترتيب، مأواي زندگاني مرد غفلتپيشه كه به اشارت قرآني (فَتِلْكَبُيُوتِهِمْ خاوِيَةٌ بِما ظَلَمُوا) از ترنم اذكار ولايي مهجور و از طراوت عشق روحاني محروماست، موجبات گرفتاري زن را در لذّات زودگذر و كثرات غفلتزاي دنيايي فراهمميآورد و آنگاه در دامان آلودهء چنين زني، فرزندان بدسيرتي به بار مينشيند كه قلبزنگار گرفتهء شان در عالم ملك به زر و زيور ناسوتي فريفته شده و از انوار رحماني وتجليات وجه رحيمي محروم ميباشد |